هدایت به بالا

✿✿✿روزگار،ای روزگارلعنتی
اگرمیدانستم اینگونه نامردی،نمیگفتم به پایت آب میشوم تاآخرین قطره.
روزگار،ای روزگارکاغذی
ماقدیمی می اندیشیدیم وفکرکردیم ،مردشده ایم
اماصدافسوس که ازمردانگی فقط آموختیم پای حرفمان ایستاده بمیریم.
کاش میفهمیدی روزگاردرسکوت مردن چه حسی دارد
کاش میپرسیدی که آیادوست دارم بازیچه ات شوم.
روزهای جوانیم سواربربال مرغان هوایی گذشت ورفت
ومن دراین فکرگیرکرده ام که چه آرزوهایی داشتم ودیگرندارم
چه هامیبینم وباورندارم.✿✿✿

✿یادته گفتی به شرافتم قسم تااخرش هستم 

شرافتت بیش من گرومونده حالابا

عشقه جدیدت چیکارمیکنی بی شرف؟؟!✿

✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿

✿✿✿✿✿✿✿✿

✿✿✿✿✿

✿✿✿

✿✿

✿

حالم بهم میخورد از گفتن کلمه های " عزیزم و عشقم "...

مرا همان " ببین " صدا کن...

خدایا...

 تورا هم کسی بغل می کند...

که اینقدر آرامی...؟

اونکه میرود نمیفهمد...

اما آنکه بدرقه می کند خوب می فهمد که کاسه آب معجزه نمیکند...

 به تاوانی که دلم شکسته شد، می شکنم دلها را...

گناهش پای دلی که دلم را شکست...

کسی که سعی  می کند گلی را با چیدنش تصاحب کند، 

پژمردن زیباییش را هم خواهد دید 

اما گلی که ریشه در خاک دارد، همواره با تو خواهد ماند

درست همان جاست که توقع آغاز می شود.. 

و توقع آغاز تمام رنج هایی است که 

آن را عشق می نامی

و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای، 

که زیادتر دل داده ای،

که زیادتر گذشته ای، 

که زیادتر بخشیده ای، 

به قدر یک ذره، یک نقطه، 

حتی یک ثانیه

تمام غصه ها دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که ترازو برمی داری،  

می افتی به جان دوست داشتنت 

انداره میگیری! 

حساب و کتاب می کنی!

مقایسه می کنی!

تا ببازم و با خوشحالی و غرور بگویند: دیدی باختی 

اما خودم را بازنده نمیدانم  زیرا 

و حالا هنوز هم که هنوز است توی زندگی واقعی که 

کم از بازی ندارد 

خیلی وقت ها از عمد پایم را روی خیلی خط کشی ها میگذارم تا ببازم

دلم می سوزد برای خودم که برای اینکه دل دختر همسایه نشکند 

پایم را از عمد می گذاشتم روی خط کشی های لی لی بازی

که او با خوشحالی و غرور بگوید

دیدی باختی؟!! بیا اینور